ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

امروزنگار...

امروز صبح حدودا 2 ساعت و نیم تمرین نفس گیر.... داشتم... ظهر نهار و بعد دوباره باشگاه..... حسابییییی خسته شدم. روز پر کاری بود. عصر نا نداشتم با اینحال با هم فلوت کار کردیم. گفتم همگی میریم بیرون به بهانه خرید شیر و سایر مایحتاج....ولی از بس خسته بودم کنسل کردم....طفلی شما و خاله مریم اماده شده بودین ولی من نتونستم.... خیلی دوست داشتنی تر شده بودی امروز. دوست داشتم بیشتر از همیشه. این نقاشی خوشگل رو کشیدی و دیروز فرستادیم کانال پویا... 2 ساعتی بالا سرت بودم و راهنماییت میکردم که تمیز کار کنی... امروز همش منتظر بودی نشون بده... بیصبرانه منتظری بری استخر... به عشق شنا، همش مایو کلاه عینک و صندل های استخرت رو ور انداز میکنی...
12 ارديبهشت 1392

HapPy TeAchEr'S DaY.........HapPy MoThEr'S DaY

واییییی عجب روز سختی داشتم امروز... صبح استخر... 2 ساعت تمرین مداوم.....ظهر کلاس زبانت  و بلافاصله موسیقی...از وقتی هم که برگشتیم آن شرلی دیدیم و یکسره نقاشی و تمرین فلوت و شعر و نت خونی و نقاشی... الان که ساعت 10 شبه حسابی خسته و خواب آلودم و میخوام شییییییرجه بزنم تو رختخواب... فردا روز مادره....5 مین سالی که مشمول این نام شدم D: وقتی 12 روزت بود اولین روز مادر با وجودت واسم رقم خورد.... این روز عزیز رو اول به مامان خودم.....و بعد به تمام مامانهای مهربون و دلسوز دنیا تبریک میگم.... دوستت دارم.... راستی امروز دکتر حسااااااااااابی ازت راضی بود.....چون با صدای بلند تمرین میکردی... یه استیکر و یه خوراکی جایزه گرفتی از دستشون... ...
10 ارديبهشت 1392

حال و روز ما...

عروسکم الان خوابی.....تاثیرات داروهایی که میخوری... خداروشکر که الان  3 2 روزه که وضعیتت خیلی بهتر و نرماله و تب نمیکنی.با اینحال، پریروز دکتر خودت برگشت و بردیمت...از بس خوب و مهربونه وقتی میری اونجا هم راحت حرف میزنی و جواب میدی هم مث همیشه اجازه میدی که قشششنگ معاینه ات کنه. داروهایی هم که میده مث آب روی آتیش میمونه...کلا خداروشکر میکنم بخاطر وجود همچین پزشک قابلی که هم به ما نزدیکه و هم دو شیفت تو مطبه و هر زمان میشه ازش کمک گرفت... دیروز سومین جلسه کلاس جدید زبانت بود... تا رسیدیم دکتر در حال رفتن بود... برگشت و حال و احوالت رو پرسید و متوجه شد که بیحال به نظر میرسی... رفت سر یخچال و واست خوراکی آورد و به تیچرت تاکید کرد که ا...
9 ارديبهشت 1392

حال و هوای ابری

عروسکم متاسفانه دو روزه که دچار ویروس شدی......و شایدم باکتری یه ساندویچ آماده که از توی یخچال یه سوپر مارکت ورداشتی و تو ماشین خوردی.... دکتر واست داروهای خاصی نوشت......که تا بحال ندیده بودم... دوبار دچار تهوع شدی و بالا آوردی... تب میکنی نزدیک 39... امروز حالت بهتر بود واسه تجدید روحیه بهتر و به خواست خودت که یک هفته است هوس رفتن به سرزمین عجایب کردی بعد از خوردن نهار که ماکارونی بود بردیمت سرزمین عجایب..... 2  3 ساعتی اونجا بودیم.....نیم ساعتی توی مرکز خریدش دنبال تونیک و لگین واست گشتم... که یه تونیک شلوارک خوشگل دیدم و مجال ندادم اونو خریدم ولی متاسفانه لگین خوشگل ندیدم.....بجاش یه جوراب شلواری صورتی کمرنگ واست گرفتم به اضافه دو ت...
7 ارديبهشت 1392

این روزا...

از پریروز مشغول ترتمیز کردن خونه شدیم... فرشهارو دادیم بشورن و پرده هارو هم دونه دونه درآوردم تو ماشین شستم و بلافاصله نصب کردیم... خونه بدون فرش خیلی بی روح و سرد شده...یکسره لمیده رو مبلیم و زیر پتو... ودوباره شوفاژ ها رو بکار انداختیم. همچنین یکشنبه عصر ساعت 2 نیم اولین جلسه آکادمی برگزار شد تا 3 نیم اونجا بودیم. شب با بابا کلی شطرنج بازی کردین و منم دوربین و گذاشته بودم خودش ریکورد کنه... آخه خیلی بامزه بودی حین بازی. بعدم چیدمان اتاق خوابمون رو عوض کردیم... دیروز صبح هیچ کاری نداشتیم واسه همین تصمیم گرفتیم بزنیم بیرون... و شمارو ببریم پارک و هوا خوری و رستوران...حدودای ساعت 12 ظهر بالاخره آماده شدیم و اول رفتیم بام تهران.....ولی...
3 ارديبهشت 1392