امروزنگار...
امروز صبح حدودا 2 ساعت و نیم تمرین نفس گیر.... داشتم... ظهر نهار و بعد دوباره باشگاه..... حسابییییی خسته شدم. روز پر کاری بود. عصر نا نداشتم با اینحال با هم فلوت کار کردیم. گفتم همگی میریم بیرون به بهانه خرید شیر و سایر مایحتاج....ولی از بس خسته بودم کنسل کردم....طفلی شما و خاله مریم اماده شده بودین ولی من نتونستم.... خیلی دوست داشتنی تر شده بودی امروز. دوست داشتم بیشتر از همیشه. این نقاشی خوشگل رو کشیدی و دیروز فرستادیم کانال پویا... 2 ساعتی بالا سرت بودم و راهنماییت میکردم که تمیز کار کنی... امروز همش منتظر بودی نشون بده... بیصبرانه منتظری بری استخر... به عشق شنا، همش مایو کلاه عینک و صندل های استخرت رو ور انداز میکنی...
نویسنده :
آزاده
22:39